کد مطلب:149205 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

زینب و احساس شخصیت
در حماسه ی حسینی آن كسی كه بیش از همه این درس را آموخت و بیش از همه این پرتو حسینی بر روح مقدس او تابید، خواهر بزرگوارش زینب (سلام الله علیها) بود. راستی كه موضوع عجیبی است: زینب با آن عظمتی كه از اول داشته است - و آن عظمت را در دامن زهرا علیهاالسلام و از تربیت علی علیه السلام به دست آورده بود - در عین حال زینب بعد از كربلا با زینب قبل از كربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از كربلا یك شخصیت و عظمت بیشتری دارد.

ما می بینیم در شب عاشورا زینب یكی دو نوبت حتی نمی تواند جلوی گریه اش را


بگیرد. یك بار آنقدر گریه می كند كه بر روی دامن حسین بیهوش می شود و حسین علیه السلام با صحبتهای خودش زینب را آرام می كند: «لا یذهبن حلمك الشیطان»

[1] خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید. وقتی حسین به زینب می فرماید كه چرا این طور گریه می كنی، مگرتو شاهد و ناظر وفات جدم نبودی؟ جد من از من بهتر بود، پدر ما از ما بهتر بود، برادر همین طور، مادر همین طور، زینب با حسین اینچنین صحبت می كند: برادر جان! همه ی آنها اگر رفتند بالأخره من پناهگاهی غیر از تو داشتم، ولی با رفتن تو برای من پناهگاهی باقی نمی ماند.

اما همینكه ایام عاشورا سپری می شود و زینب، حسین علیه السلام را با آن روحیه ی قوی و نیرومند و با آن دستورالعملها می بیند، زینب دیگری می شود كه دیگر احدی در مقابل او كوچكترین شخصیتی ندارد. امام زین العابدین فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام ما دوازده نفر را به یك زنجیر بسته بودند كه یك سر زنجیر به بازوی من و سر دیگر آن به بازوی عمه ام زینب بسته بود.

می گویند تاریخ ورود اسرا به شام دوم ماه صفر بوده است. بنابراین بیست و دو روز از اسارت زینب گذشته است؛ بیست و دو روز رنج متوالی كشیده است كه با این حال او را وارد مجلس یزید بن معاویه كنند، یزیدی كه كاخ اخضر او (یعنی كاخ سبزی كه معاویه در شام ساخته بود) آنچنان بارگاه مجللی بود كه هر كس با دیدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را می باخت، بعضی نوشته اند كه افراد می بایست از هفت تالار می گذشتند تا به آن تالار آخری می رسیدند كه یزید روی تخت مزین و مرصعی نشسته بود و تمام اعیان و اشراف و اعاظم سفرای كشورهای خارجی نیز روی كرسیهای طلا یا نقره نشسته بودند. در چنین شرایطی این اسرار را وارد می كنند و همین زینب اسیر رنج دیده و رنج كشیده، در همان محضر چنان موجی در روحش پیدا شد و چنان موجی در جمعیت ایجاد كرد كه یزید معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد. یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می خواند و به چنین موقعیتی كه نصیبش شده است افتخار می كند. زینب فریادش بلند می شود: «اظننت یا یزید حیث اخذت عینا اقطار الأرض و افاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق


الأساری ان بنا علی الله هوانا و بك علیه كرامة؟» ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ای (شمخت بانفك!) [2] تو خیال می كنی اینكه امروز ما را اسیر كرده ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته ای و ما در مشت نوكرهای تو هستیم، یك نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار كوچك و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یك ذره شخصیت قائل نیستم.

ببینید، اینها مردمی هستند كه بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده اند. آن وقت شما توقع ندارید كه شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسه ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد.

یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض كند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد، بعد تبری كند و بگوید: «خدا لعنت كند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این كار را كرد.» چه كسی این كار را كرد؟ زینب چنین كاری را كرد.

در آخر جمله هایش این طور فرمود: «یا یزید! كد كیدك واسع سعیك ناصب جهدك فو الله لا تمحوا ذكرنا و لا تمیت وحینا» [3] زینب علیهاالسلام به كسی كه مردم با هزار ترس و لرز به او «یا امیرالمؤمنین» می گفتند، خطاب می كند كه یا یزید! به تو می گویم: هر حقه ای كه می خواهی بزن و هر كاری كه می توانی انجام بده اما یقین داشته باش كه اگر می خواهی نام ما را در دنیا محو كنی، نام ما محو شدنی نیست؛ آن كه محو و نابود می شود تو هستی.

چنان خطبه ای در آن مجلس خواند كه یزید لال و ساكت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینكه دل زینب را آتش بزند و زبان او را ساكت كند و برای اینكه زینب منقلب بشود، دست به یك عمل ناجوانمردانه زد: با عصای خیزران خود به لب و دندان ابا عبدالله اشاره كرد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم



[1] بحارالانوار، ج 45 / ص 2.

[2] بحارالانوار / ج 45 / ص 133.

[3] همان، ص 135.